Sonntag, 20. Februar 2011

. . . از تولد تا دلتنگی


درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
كوه را به نام سنگ
دل شكفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام كوچكم صدا بزن!

(عمران صلاحى)
سه سال پیش در روزهایی سرد و تاریکتر ولی کم دل تنگتر از امروز به میهن و محله محبوبم وبلاگ امیریه را راه انداختم, تا با آن هم زخمه ایی به زخمهای دوری و هجرانم بزنم وهم با بیان و تصویر کشیدن خاطرات شیرینم از جایی که هنوز ریشه در آن دارم و تا هستم خودرا به آن متعلق میدانم چهره واقعی و زیبای این تکه دوست داشتنی و مردم مهربان و با صداقت و بزرگش را برای کسانی که آشنایی چندانی ندارند و یابخاطر امروزش که فاصله فاحشی با دیروزش دارد به قضاوت مینشینند معرفیش کنم. چه بسا در این رهگذر حتی بتوانم مختصری از دینم را به آن اداکنم .حال که چهارمین سال زندگی وبلاگم آغاز شده است خوشبختانه نه هوا آنچنان سرد است ونه روزها چنان تاریک , بلکه بوی بهاری زود رس میاید بگونه ایی فضا را پر کرده است که گویی بهار در یکقدمی میباشد و همین حس باعث گردیده که خیلی بیشتر از تمام دوران دوری , دلتنگ ترشوم وخود را چون طفل گمشده ایی احساس کنم که بهانه گریه اش ترس نیافتن خانه و دیدن اهالیش میباشد. باری از دینم به محله ام کاسته نشد بلکه بر آن افزون نیز شدو آن هم دلیلش حظور شما دوستان خواننده وبلاگم میباشد که نام قشنگ امیریه اینجا جمعتان کرد و بمن هدیه نمود که وجود تک تک شما عزیزان هم تنهایی هایم را بی رنگ کردند و هم همراهیتان باعث حیات وبلاگم گردید. امروز هم مانند روز آغازین وبلاگ نمیدانستم که از کجا شروع کنم و سپاس خودم را برایتان بیان کنم از این رودوباره مانند اولین نوشته به پسری از پسرهای امیریه زنده یاد عمران صلاحی متوسل شدم و همان شعر شروع زندگی وبلاگ را به همه یاران حاضر و غایب و . . . تقدیم میکنم.
سبز باشید و مانا

Keine Kommentare: