Samstag, 16. April 2011

. . . آخه بهاره

کسی که در مقابل ظلم سکوت میکنه از ظالمان است و کسی که آنرا توجیه میکنه جانی و تبه کار
  بهار برای من با شادی و دعاهای مادر بزرگ با دیدن اولین جوانه های گلدانهایش که توانسته بودند از سرمای زمستانی دیگر جان سالم بدر ببرند شروع میشد و بعد هم ردش را در دفتر انشای هر ساله من که بهار را تعریف کنید بجا میگذاشت * و میرفت سراغ باغچه کوچک حیات خانه که سبزش کند و بعدش هم ازدر خانه میزد بیرون وارد کوچه میشد تا خودش را به درختان امیریه برسونه . بهار مهربان درطول راهش تک درختان توت وسط کوچه سعادت و جلوی سقا خونه را که خوراک کرم ابریشم هایمان بودو تمامی درختچه تنهایی را که در گوشه کوچه پسکوچه ها افتاده بودند و هنوز در خواب زمستانی بسر میبردند را از یاد نمیبرد بیدارشان میکردو دستی هم به سر و صورت آنها میکشید
درختان امیریه همگی از اولیش که نبش راه آهن با پلاک 1 ** خود نمایی میکرد تا آخرینش که ته پهلوی و کنار تجریش بود با پلاکی که شماره چندین رقمی . . . . را بر سینه خود داشت ماه ها منتظرش بودند که با آمدنش جملگی چادر سبز خودرا پهن میکردند و ساکنان مهاجر خودرا به آشیانشان برای زندگی دوباره و جشن و پایکوبی و نغمه خانی روی ساقه های نورسته تر و شاداب خود دعوت میکردند . این سبزهای استوار با آن مرغان خوش الحان دست بدست هم داده روز و روزگاری خوش را به ما اهالی محل ارزانی میداشتند و کسبه با معرفت دو طرف خیابان برای قدر دانی سطل آبی از جوی کنارشان اگر چه آلوده درهر سمت خیابان پایشان میریختند و آنها هم با سپاسی بیکران با دل و جان مینوشیدند . آری درختان امیریه این اسطوره های زنده گواهان روزگاران خوش و ناخوش که هرکدام به اندازه هزاران کتاب حکایات گفته و ناگفته در دل و برگ و پیکرشان دارند با بزرگواری تنه خود را در اختیار بچه های محل میگذاشتند تا در نبود فیس بوک و دار و دسته اش اگر چه به قیمت زخمی شدنشان سنگ صبور آنان باشد که یادگاری هایشان را بر آن درج کنند و واژه های دوستانه خودرا بنویسند و از عشق های عیان و نهان و به زبان رانده نشده خود را با قلبی شکافته شده با پیکانی . . . رویش حک کنند و شاید سبز شدن هر ساله شان هم نه برای زنده بودن خودشان که برای زنده نگاه داشتن همان عشق ها و احساسات پاک و بی آلایش بود و رشد و نمو و قد کشیدنشان هم برای باز شدن جا برای بقیه که آنها هم حرف هایشان را ثبت کنند , اینها و ده ها و صدها . . . عامل دیگر انگیزه هایی بودند که آدمی را وادار میکردند از بهاربگه وبرای بهار بنویسه ولی امروز اگر چه بهار هنوز سبزه و درختان امیریه هم بنا به عادت چادرسبزشان را هم پهن میکنند ولی متاسفانه به همان اندازه دلیل وبهانه تلخ وجود دارند از نبرد تبر با پیکرهای سبزافرا و سرو . . . گرفته تا ستیز داس با شقایق و آلاله ها و سوختن جنگلها . . . که مانع میگردند از بهار گفت و برای بهار نوشت

*
آخ که چقدر دلم برای انشا های کلیشه ایی همکلاسی ها که برخی از کتابهای انشا و برخی از نثر والدینشان عاریت میگرفتند تنگ شده است
**
 تقریبادر اواخر دهه چهل حکومت سابق درختان را در شهر در خانه و برون سر شماری نمودند
 و برای قطع کردن بی دلیلشان جریمه تعیین کردند و در همین راستا درختان امیریه و در امتدادش پهلوی هر کدام پلاکی با نمره ایی نصیبشان شد

Keine Kommentare: